می تراود مهتاب ، می درخشد شهتاب !

میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به
چشم کس ولیک
غم این خفته چند

خواب در چشم ترم میشکند
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری

از ره این سفرم میشکند
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند ...
نظرات شما عزیزان:

نوشته اي از يك عاشق به نام :جواد| جمعه 23 فروردين 1392برچسب:
,
| 13:18 |
+ | موضوع:
<-PostCategory-> |